چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶ - ۱۲:۵۹
۰ نفر

با بالاگرفتن اختلاف‌نظر بین بوش و پوتین و تبدیل ادبیات نسبتاً دوستانه دو طرف به انتقادات صریح و بی‌پرده از یکدیگر در یک سال اخیر، بار دیگر مباحث نظری درباره احیای جنگ سرد در محافل سیاسی ژورنالیست و دانشگاهی مطرح شده

و این سؤال مهم در برابر صاحب‌نظران قرار گرفته است که آیا جهان شاهد احیای جنگ سرد با ابعاد جدید و خطرناک آن است؟

اگر پاسخ مثبت است، ابعاد و مشخصات جنگ سرد جدید کدامند و تحولات جاری به کدام سمت به پیش می‌رود؟ اما اگر پاسخ منفی است پس شرایط جدید را چگونه می‌توان ارزیابی کرد و با کدام مبانی نظری می‌توان این دوره را از سایر دوره‌ها جدا کرد؟

پیداکردن پاسخی منطقی برای این سؤالات از طریق تبیین وضعیت موجود در روابط بین روسیه و آمریکا  هدف این مقاله است. متن کامل این مقاله را می‌توانید در  شماره جدید همشهری دیپلماتیک  که شنبه هفته آینده منتشر می‌شود، مطالعه کنید.

جنگ سرد اصطلاحی بود که در سال ۱۹۴۵، به وسیله جورج اورول - نویسنده معروف انگلیسی خالق کتاب‌های داستانی پرسروصدای «قلعه حیوانات» و «سال 1984» - به کار برده شد.

البته در آن زمان این عبارت در تعریف مبارزه بین آمریکا و شوروی به کار نرفته بود، زیرا در سال 1945 تازه جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و هنوز دو قدرت پیروز در جنگ، دوران ماه عسل سیاسی را پشت‌سر می‌گذاشتند.

در همان سال «برنارد باروش» سیاستمدار آمریکایی از این اصطلاح استفاده کرد اما استفاده عمومی از آن از سوی یک روزنامه‌نگار به نام والتر لیپمن که مجموعه مقالات و کتابی را به نام «جنگ سرد» در سال 1947 منتشر کرد، باب شد.

در 1947، جورج کنان- دیپلمات آمریکایی‌- استراتژی اساسی جنگ سرد ایالات متحده را تشریح کرد: «سیاست مهار به منظور مقابله با روس‌ها با نیروی متقابل ثابت در هر نقطه‌ای که نشانی از تجاوز به منافع جهان صلح‌آمیز و باثبات بروز دهند».

این سیاست در موارد بسیاری با تمایل اصلی واشنگتن برای رقابت با سایر قدرت‌ها برای تصاحب بیشتر منابع کشورهای اروپایی و بعضی از کشورهای تازه‌استقلال یافته در منطقه آفریقا، آسیا و خاورمیانه که برخی استراتژیست‌ها از آن به عنوان «حاشیه» نام می‌بردند و اروپا را صحنه اصلی جنگ سرد می‌دانستند منطبق شد.

در واقع جنگ سرد، مبارزه اقتصادی و ایدئولوژیکی بود که پس از جنگ جهانی دوم، بین ابرقدرت‌های آن زمان یعنی شوروی و آمریکا درگرفت و توسط هم‌پیمانان آنها پشتیبانی شد. جنگ سرد درعمل از سال 1947آغاز و تا فروپاشی کمونیسم و از میان رفتن شوروی در سال 1991، حدود ۴ دهه ادامه یافت.

در یک سوی این میدان، آمریکا و متحدان اصلی‌اش یعنی انگلیس، فرانسه، آلمان غربی و ایتالیا به همراه کشورهای عضو پیمان‌های نظامی ناتو، سنتو، سیتو و آنزوس قرار داشتند و در طرف مقابل، شوروی و کشورهای بلوک شرق در قالب پیمان نظامی ورشو و پیمان اقتصادی کومکون قرار گرفته بودند.

نبرد بین دو بلوک غرب و شرق، به جنگ سرد شهرت یافت و دلیل آن این بود که در این جنگ از دخالت مستقیم ارتش‌های مسلح خبری نبود. جنگ سرد از طریق انجام عملیاتی چون مانورهای دیپلماتیک، فشارهای اقتصادی، ارعاب، تبلیغات منفی، ترور، عملیات نظامی خفیف و جنگ‌های نظامی واقعی و عملیات جاسوسی بین برخی متحدین دو طرف انجام می‌گرفت.

در این دوران ابرقدرت‌ها به جای نبرد مستقیم با یکدیگر، کشور دیگری را وارد جنگ می‌کردند و از این طریق، سیاست خود را پیش می‌بردند.دوران جنگ سرد شاهد شکل‌گیری و اوج نبرد قدرت‌ها بود که طی آن مسابقه‌ای برای ساختن تسلیحات بسیار مدرن - چه از نوع عادی و چه اتمی - در جریان بود و به وحشت جهانی از جنگ احتمالی اتمی منجر شد.اما به هرحال جهان در ژانویه سال 1992 با تحقق رسمی فروپاشی شوروی وارد مرحله جدیدی شد که تا همین اواخر، همه از آن با عنوان دوران پس از جنگ سرد یاد می‌کردند.

تحلیل شرایط موجود

اگر نخواهیم وارد تقسیم‌بندی‌های سنتی دانشگاهی درباره جنگ سرد بشویم، به‌طور خلاصه می‌توان گفت در 4 دهه جنگ سرد، جهان حداقل 3 بار تا آستانه جنگ پیش رفت که هربار به دلایلی از کابوس جنگ اتمی رهایی یافت اما در 2 دهه اخیر دورانی آغاز شده که بعضی صاحب‌نظران مانند کوزیروف - وزیر خارجه روسیه دوران یلتسین - از آن به عنوان دوران «صلح سرد» یاد می‌کنند چرا که نه از گرمای سال‌های اولیه همکاری غرب با روسیه پس از فروپاشی شوروی اثری باقی مانده و نه اختلاف‌ها به حدی بالا گرفته است که دو طرف همه امکانات خود را برای از میدان خارج‌کردن رقیب از طریق شیوه‌های سنتی دوران جنگ سرد به کار برند.

با این وجود، عده دیگری از صاحب‌نظران سیاسی مانند برژینسکی معتقدند که دوران کنونی، دوران «دوستی‌های تصنعی» است و نمی‌توان آن را دوران جنگ سرد جدید خواند چرا که مشخصات جنگ سرد را که مهم‌ترین آنها جنگ ایدئولوژیک بود به همراه ندارد و نمی‌توان آن‌را «صلح سرد» نامید زیرا این سردی روابط نه بین دو بلوک بلکه در چهارچوب مناسبات دوجانبه آمریکا و روسیه، به لفاظی‌های سیاسی که بیشتر مصرف داخلی دارد، تبدیل شده است.

مناسبات روسیه و آمریکا در سطح بین‌المللی

روسیه به دلیل عقب‌ماندگی بیش از دو دهه از لحاظ سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی قادر به رقابت نزدیک با آمریکا نیست.

به همین جهت توجه خود را از یک طرف به شرق معطوف کرده است و در همین راستا با چینی‌ها در چهارچوب سازمان شانگهای پیش می‌رود و با هندی‌ها هم از لحاظ نظامی و اقتصادی مناسبات گسترده و نزدیکی را پایه‌گذاری کرده است و اگر موفق شود اختلاف‌های موجود میان چین و هند را برطرف کند مایل است همکاری استراتژیک سه جانبه‌ای بین مسکو، پکن و دهلی شکل بگیرد.

از طرف دیگر روسیه مایل است با نزدیک‌شدن به آلمان و فرانسه همکاری جدیدی را با اروپا در چهارچوب اتحادیه اروپا آغاز کند اما در این مسیر، هم به دلیل سنگ‌اندازی و کارشکنی آمریکا و هم به دلیل بدگمانی بعضی اعضای جدید اتحادیه اروپا از جمله لهستان و چک، تاکنون موفقیت قابل قبولی به دست نیاورده اما ناامید هم نیست.

در طرف مقابل، آمریکا بدون توجه به نگرانی مسکو همچنان به سمت حوزه‌های سنتی نفوذ روسیه در اروپای شرقی و قفقاز پیشروی می‌کند و در همان حال، با به‌کارگیری اهرم‌های فشار مانند اجرای بی‌چون‌وچرای طرح سپر دفاع موشکی در اروپا می‌کوشد روسیه را به گردن‌نهادن به رهبری جهانی آمریکا وادار کند. اما به دلیل آنکه روسیه از لحاظ نظامی و اقتصادی در موقعیت بهتری نسبت به سال‌های قبل قرار گرفته است نتوانسته آن‌طور که می‌خواهد به پیشروی خود ادامه دهد.

بر اساس تحلیل فوق می‌توان گفت که مناسبات مسکو و واشنگتن در سطح بین‌المللی هنوز در دوران پس از جنگ سرد قرار دارد اما با ابعاد و مشخصات تازه‌ای که در سطح منطقه‌ای و دوجانبه قابل تفسیر و تبیین است، در جهت تهدید بیشتر پیش می‌رود.

مناسبات روسیه و آمریکا در سطح منطقه‌ای

مناسبات واشنگتن و مسکو در سطح منطقه‌ای، در مرحله ورود به دوران جدیدی است که شاید به آن بتوان دوران «پس از صلح سرد» گفت، چرا که امروزه تقریباً دیگر از ملاحظه‌کاری‌های گذشته در روابط دو طرف خبری نیست.

دورانی که آمریکا سرکوب چچنی‌ها را در روسیه نادیده می‌گرفت و روسیه از سرکوب طالبان در افغانستان استقبال می‌کرد و از کنار تجاوز آمریکا به عراق به‌سادگی عبور می‌کرد، تقریباً به پایان رسیده است.

در این دوران آمریکا با استفاده از نظریه «قدرت نرم» که برای اولین بار از سوی جوزف نای در سال 1990 مطرح شد می‌کوشد با ایجاد تغییرات برنامه‌ریزی ‌شده، حکومت‌های طرفدار روسیه را در جمهوری‌های پیرامونی روسیه تغییر دهد و به سمت استقرار دولت‌های طرفدار غرب در این کشورها حرکت کند.

روسیه نیز متقابلاً با ایجاد تحرکات جدید در دیپلماسی خود از طریق گسترش روابط با کشورهای عربی طرفدار غرب و کشورهای منتقد جدی ایالات متحده در آمریکای لاتین می‌کوشد وارد حوزه‌های سنتی نفوذ آمریکا شود.

دیدار پوتین از کشورهای عربی منطقه خاورمیانه و سفر اخیر پوتین به آمریکای لاتین و دیدار چاوز از مسکو -  2 روز قبل از ملاقات پوتین و بوش در آمریکا - نشانه‌های دقیقی برای درک جهت‌گیری جدید روسیه در سیاست خارجی خود است. این حرکت جدید علاوه بر آنکه نفوذ سیاسی روسیه را افزایش می‌دهد، بازار خوبی را برای فروش تسلیحات روسیه فراهم کرده است.

بر این اساس باید گفت مناسبات روسیه و آمریکا در سطح منطقه‌ای از وضعیت صلح سرد به سمت جنگ نرم در حال حرکت است؛ جنگی که نه آتش دارد و نه دود اما ابعاد دقیق یک نوع رودررویی را برای تقسیم حوزه‌های قدرت، در بر می‌گیرد.

مناسبات واشنگتن و مسکو در سطح دوجانبه

به‌رغم لفاظی‌هایی که بین روسیه و آمریکا در مناسبت‌های مختلف مطرح می‌شود، هنوز روابط دو کشور در سطح دوجانبه دچار تعللی نشده است.

پذیرایی بوش از پوتین در اقامتگاه خانوادگی بوش در کنیبانکپورت در ایالت مین واقع در شمال شرق آمریکا به عنوان مکانی برای بررسی فرصت‌های همکاری دوجانبه و بهبود روابط، نشان می‌دهد که دو طرف نمی‌خواهند اختلاف نظرهای موجود به رودررویی بزرگ ختم شود.

به عبارت دیگر، روسیه می‌خواهد با آمریکا نوعی تعامل دوجانبه بر اساس منافع مشترک داشته باشد و به همین دلیل، دنبال درگیری و جنگ با آمریکا نیست. برخلاف دوران جنگ سرد، روس‌ها یاد گرفته‌اند که چگونه با آمریکایی‌ها وارد معامله شوند تا هم منافع خود را تامین کنند و هم از رقیب خود عقب نمانند اما در ازای آن، بهای سنگینی را به دلیل همسو شدن با آمریکا پرداخته‌اند.

در برابر این سیاست، آمریکا تا آنجایی که توانسته، از موقعیت روسیه برای رسیدن به اهداف خود استفاده کرده است که آخرین موارد آن‌را در کوزوو 1999 و افغانستان در سال 2001 شاهد بودیم.

روس‌ها که می‌توانستند مانع استقرار پایگاه نظامی آمریکا در خان‌آباد ازبکستان و مناس قرقیزستان شوند با آمریکایی‌ها کنارآمدند به امید آنکه آنها بعد از سقوط طالبان، با روسیه تعامل نزدیک‌تری را در پیش گیرند اما روس‌ها با تعجب، شاهد تحرکات اندی جان در ازبکستان و بهره‌برداری آمریکا از این تحرکات برای ساقط کردن دولت اسلام کریم‌اف در ازبکستان بودند و حتی آمریکایی‌ها کار را در قرقیزستان به‌گونه‌ای سازمان‌دهی کردند که اگر روسیه دیرتر اقدام می‌کرد، به‌جای قربان‌بیک باقی‌اف، فرد دیگری جانشین عسگرآقایف می‌شد. در واقع روس‌ها با کمک به باقی‌اف، از به‌قدرت‌رسیدن نیروی طرفدار آمریکا در قرقیزستان ممانعت کردند.

همه این تحرکات بر روابط دو کشور سایه انداخته اما هیچ‌کدام باعث نشده که روابط دوستانه شخصی بوش و پوتین به هم بخورد. به‌نظر می‌رسد روسیه و آمریکا در سطح روابط دوجانبه هنوز وارد مرحله حادی نشده‌اند اما معلوم نیست در سال آینده که فرد دیگری جانشین پوتین می‌شود و در آمریکا هم فرد دیگری به جای بوش انتخاب خواهد شد وضعیت نسبتاً باثبات کنونی باقی بماند.

همشهری دیپلماتیک / شماره 15

کد خبر 25794

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز